سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماه شمالی

من باز هم به عشق بازی زورکی محکوم می شوم واز ترس خدایم نمی توانم سخنی بگویم.

من باز هم تو را تویی که از ترس خدایم به داشتنت وبه تحملت راضی شده ام را درون خودم

 له می کنم.ونمی گذارم هیچکس بفهمد،حتی تویی که از خدایت هم بی خبر تری،بی خبر از این

 که در درونم چه ها می گذرد،تورا که هرگز نفهمیده ای که در این سالهای لجوج ،در این سال

هایی که کسی نیست انها را مانند ارازل جمع کند در درونم علیه تو قر ها می زنم ولی،ولی نمی دانم

تو خواب دیده ای یا خوابیده ای که اینجور مانند تمامی خارهایی که در زیر سایه ی گل سرخ بدون

توجه به چشمان گریان نشسته اند از درونم بی خبری ،بیدارشو،بیدار شو ای دروغ همیشگی زندگیم 

 به امید ان روزهایی که شاید مانند قبل شیر مرد زندگیم بشوی،بیدار شوای امید قدیمی زندگیم....

 


نوشته شده در سه شنبه 88/2/8ساعت 11:55 عصر توسط فهیمه نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت