ماه شمالی
و ارام ارام میخوابید
تا اینکه امروز پدرش
و دخترک را تا همیشه منتظر ان ستاره گذاشت...
البته بیشتر دلش میخواست که من برم پیشش که وقتی شب شد اون ستاره که چند ماهه از پنجره ی اتاقش بهش چشمک میزنه و هیچ وقت هم ناپدید نمیشه حتی شبایی که اسمون ابریه رو نشونم بده،اون بیچاره نمی دونست اون روز که من میخواستم برم خونشون باباش شیشه ی ترک خورده ی پنجره ی اتاقشو عوض می کنه و ستاره رو ازش میگیره.
محدثه اون شب اونقدر منتظر ستاره موند تا اینکه بلاخره لابه لای گریه هاش خوابش برد
من اون شب تا صبح بیدار بودم ولی خبری از ستاره ی محدثه نبود تا اینکه صبح محدثه از خواب بیدارم کردو با گریه بهم گفت باباش پنجره رو که عوض کرد اون ستاره دیگه نیومد و باهاش قهر کرده.
اونروز یهو شد که اون متن کوتاه بالا رو نوشتم.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |