سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماه شمالی

33روزه که دیگه پیره مرد کوچه هارو نمی گرده تا نشونی از هوش و حواسش ،خانم خونه ش پیدا کنه.
اره ،بلاخره پای همون چاه فهمید که ...نیست و رفت.
پیر مرد رفت،رفت تا فاطمه ی قلبشو یه جای دیگه پیدا کنه.
جایی که فاطمه ش ازونجا نیگاش میکرد و صداش می زد.
بی معرفتی می کرد ...
صداش میزدو خودشو نشونش نمی داد.
پیر مرد هم بچه هاشو صدا می زد و میگفت:مادرتون صدام میکنه،کجاست؟
بچه هاش که  هیچ اطلاعی نداشتن میگفتن:اقاجونمون زوال مغز گرفته و دلش هوای مادرمون رو کرده.
اونقدر بهش گفتن فاطمه ت رفته...
خانم خونت تنهات گذاشته...
اینجا نیست...
شیش سالی میشه مرده...
که اخرش پیر مرد مسیرشو عوض کرد.
دیگه فهمید فاطمه ش
 نه تو باغ ته کوچه ست
نه تو خیابوناونه پشت درخت انار همسایه...
فاطمیه شده،بعد شیش سال تنهایی پیرمرد دوباره همراه با برکت عمرش فاطمیه رو سپری میکنه...



نوشته شده در شنبه 89/2/11ساعت 11:41 عصر توسط فهیمه نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت