سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماه شمالی

یادم است ان روزی که
تسبیحت را با دانه های ابی اش
به من دادی و گفتی...
...
تو گفتی
اما من ان روز چیزی نفهمیده بودم.
ان روز از تو صدایی به گوشم رسید
دستگاه حس شنوایی ام
اصوات پیچیده ی تورا تشخیص دادو
انها را به فرکانس های صوتی پایه تجزیه کرد
در ان زمان من

هنوز مقابلت بودم و
لحظات سخت رفتنت را
نفرین می کردم
تا اینکه اجزای فراوانی پایه
به وسیله ی سلول های گیرنده
در گوشم به پتانسیل کار تبدیل شد
وبه مغزم منتقل شدند
ومن همچنان مفابلت اشک می ریختم
منطقه های شنوایی
جنبه های صوتی پایه ی کلماتت را
از نو باهم ترکیب می کردند
اما در منطقه هایی از مغزم
که مسئول درک زبان بودند
تفسیر نشدند
ومن هفت سال تمام را
به نفرین کردن ان لحظات
سر گرم بودم
تا اینکه
پدر بزرگم
افتاب روزهای یخ زده ات
زمان رفتنش برایم تفسیرش کرد

حالا می فهمم که چرا گفتی ان تسبیح
دانه های ابی اش
به هنگام شمردن
روزهای تنهایی
هرگز تمام نمی شود....


1_ششمین سال هم بدون تو نو شد،بدون تو سپری شد و کهنه.
وهفتمین سال هم به گمانم قرار است باز
بدون تو نو شود.
تو نیستی،اما روسری سفیدت،پیرهن مشکی ات با گلهای زردش
وان تسبیح دانه ابی
 هستند،وجای هفت سینمان را پر می کنند...

2_دلتنگ 250 ریالی هایت شده ام گه هنگام تحویل سال با دریایی وجودت به من می دادی....





نوشته شده در جمعه 88/12/28ساعت 1:27 صبح توسط فهیمه نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت