ماه شمالی
پرده ی اول : چند وقتی پیر مردی با عصاش تو کوچه پس کوچه ها دنبال یه چادرِِِِِ مشکی حافظشو از دست داده، چند وقت که چه عرض کنم5سال،5سال تمام . پرده ی دوم: چقدر این تصویر برام اشناست،این روزا می شنوم که جوانمردی هم پی یک چادر خاکی تو ،یه کوچه پس کوچه هایی کمرش شکست ،قامتش خم شد. پرده ی سوم: یا علی گفته بودودست به کمرش گذاشت و از پشت در بلند شد.ولی او چاه میان صحرایش را قانع شد مثل پدر زرگ الان من ... پی نوشت: امشب شب جمعه ست ،یه موقع هایی منو مادر بزرگم فاطمیه ای داشتیم و5سال که من در حسرت یک لحظه ی اون فاطمیه ها مانده ام،روحت شاد...
نوشته شده در پنج شنبه 88/2/17ساعت
6:41 عصر توسط فهیمه نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |