سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















ماه شمالی

این ذلیل مرده هم که میخندید
این که بودنش عذابم بود
مثل سمی ترین نفسهایش
مردکی دزد قرص خوابم بود

حس آرامش مرا بلعید
حس بوسیدن نگاه کسی
بی خبر از دلم گذر میکرد
بی تفاوت به اشک و اه کسی...

باورش می شد اینکه پنهانی
می شود که عشق بازی کرد
 دخترک با صدای لرزانش
 مِنُ و مِن کردو دلنوازی کرد

از صدای غریبه میترسید
باخودش گفت بوسه ها قدغن
چشم خودرا به دیده ها بست و
نیم نگاه های دلربا قدغن...

پرت و پلایی که امشب بالا اورده ام:
بزرگ شده بود
سکوت درونش را شکسته بود
با کفش کتونی سفید 23 سالگی اش،Adidas.
سکوت شکست...
حالا اگر اشتباه هم باشد
خودش تصمیم میگیرد.


نوشته شده در جمعه 88/8/29ساعت 10:17 عصر توسط فهیمه نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت